معنی هفت جوش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هفت جوش. [هََ] (اِ مرکب) هفت فلز است به هم آمیخته که آن را اژدهاث گویند و آن به غایت محکم باشد، و آن هفت فلز این است: زر، نقره، مس، جست، آهن، سرب، ارزیز. (از غیاث اللغات). هفت جسد است که با هم گدازند و از آن چیزها سازند و آن آهن و جس که روح توتیا باشد و سرب و طلا و قلعی و مس و نقره است. (برهان). مفرغ. (یادداشت به خط مؤلف):
بنش بُد ز پولاد و ارزیزپوش
برآورده دیوارش از هفت جوش.
اسدی.
هفت جوش از آینه دادت تو نیز
پنج نوش از کلک صفرایی فرست.
خاقانی.
لگدکوبه ٔ گرزه ٔ هفت جوش
برآورده از گاو گردون خروش.
نظامی.
|| (ص مرکب) گدازان. بسیار جوشان یا سخت گداخته شده:
کوره ش آنگه ز هفت جوش نشست
کآمد آن هفت کیمیاش به دست.
نظامی.
چه باید در این آتش هفت جوش
به صید کبابی شدن سخت کوش.
نظامی.
|| سخت محیل. سخت گربز. (یادداشت مؤلف). رجوع به هفت رنگ و هفت خط شود.

فرهنگ معین

فلز بسیار سخت، شخص پر طاقت. [خوانش: (~.) (اِمر.)]

فرهنگ عمید

[مجاز] شخص جان‌سخت و پرطاقت،
(اسم) [عامیانه] فلز بسیار سخت و محکم که از ترکیب هفت فلز به‌دست می‌آید، طالیقون،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) فلز بسیارسخت، شخص پرطاقت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر