معنی هامواره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هامواره. [هام ْ رَ / رِ] (ص) هاموار. برابر. یکسان و هموار. بدون پستی و بلندی. رجوع به هاموار و هموار شود. || (ق) پیوسته. همواره. همیشه. هماره. دایم. مدام:
پری رویان گیتی هامواره
شده بر بزمگاه او نظاره.
فخرالدین اسعد گرگانی.
ز شاخی خشک گشته هامواره
به شاخی بار او ماه و ستاره.
فخرالدین اسعد گرگانی.
جوابش داد زرد از پشت باره
به بخت شاه شادم هامواره.
فخرالدین اسعد گرگانی.
وگر بی آسمان بودی ستاره
فلک بی نور بودی هامواره.
فخرالدین اسعد گرگانی.

فرهنگ عمید

همواره

فرهنگ فارسی هوشیار

برابر، یکسان، پیوسته، همیشه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر