معنی نگونسار شدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نگونسار شدن. [ن ِ ش ُدَ] (مص مرکب) نگونسار گشتن. نگونسار گردیدن. سرنگون شدن. نگون شدن. فروافتادن. به خاک افتادن. به زمین آمدن. با سر به زمین آمدن. سقوط کردن:
یکی نیزه انداخت بر پشت اوی
نگونسار شد خنجر از مشت اوی.
فردوسی.
جهان دیده از تیر ترکان بخست
نگونسار شد مرد یزدان پرست.
فردوسی.
گفتند این تابوت را به بتخانه برید و بتان را بر سر این تابوت نهید، همچنان کردند، بتان نگونسار شدند. (قصص الانبیاء ص 141).هفتاد بتخانه بودند، بت عظیم دید نام او ملون بر تخت نشانده. گفت جرجیس شما را می خواند، همه نگونسار شدند. (قصص الانبیاء ص 191).
دلش طاقت نبرد از عشق دلدار
رمیده هوش گشت و شد نگونسار.
نظامی.
چون به مقصد رسم که بر سر راه
خر نگونسار گشت و بار افتاد.
عطار.
|| از پای درآمدن. نگون شدن:
عشق تا نیست خِرَد تیغ زبانی دارد
صبح چون شد عَلَم شمع نگونسار شود.
صائب (از آنندراج).
|| سرازیر شدن. از بالا به پائین آمدن. نزول کردن. فروآمدن:
نگونسار گشتند از ابر سیاه
کشان از هوا نیزه و تخت شاه.
فردوسی.
پیاده که او راست آیین شود
نگونسار گردد چو فرزین شود.
نظامی.
|| از پای آویخته شدن. وارونه و سرته آویزان شدن:
بر دار محن گشته عدوی تو نگونسار
چون خوشه ٔ انگور بر آوند شکسته.
سوزنی.
|| سرافکنده شدن. مقابل سرافراز شدن:
آنکه نگونسار شد مباد سرافراز
وآنکه سرافراز شد مباد نگونسار.
سوزنی.
|| منحرف شدن:
مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار.
شبستری.
|| زیروزبر شدن. واژگون شدن. وارون شدن. تباه شدن:
نگونسار شد تخت ساسانیان
از آن زشت کردار ایرانیان.
فردوسی.
گرفتند و بستند در بند سخت
نگونسار گشته همه فر و تخت.
فردوسی.
- نگونسار شدن سر تخت (تاج و تخت) کسی، از اوج عزت فروافتادن. دچار ادبار و تیره روزی شدن. به ذلت و خواری افتادن از پس عزت:
کنون چشم تیره شدو خیره بخت
نگونسار گشته سر تاج و تخت.
فردوسی.
به دست من اندر گرفتار شد
سر تخت ترکان نگونسار شد.
فردوسی.
- نگونسار شدن سر چیزی، پست شدن:
به دست من اندر گرفتار شد
سر بخت ترکان نگونسار شد.
فردوسی.
جهاندار یزدان مرا یار گشت
سر بخت دشمن نگونسار گشت.
فردوسی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر