معنی نکاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نکاب. [ن ُ] (ع اِ) ورم و آماس بناگوش شتر. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدین معنی نکاف است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). رجوع به نکاف شود.
نکاب. [ن َ] (اِ) نک. زاج. (از برهان قاطع) (از آنندراج). زاک. زک. زمه. (ازجهانگیری) زاک. ظاهراً تصحیف زکاب است. (رشیدی). || بعضی آب زاج را گفته اند. || بعضی گویند مخفف نمک آب است. (برهان قاطع) (آنندراج).
نکاب. [ن ِ] (اِ) بهله، و آن پوستی باشد که به اندام پنجه ٔ دست دوزند و میرشکاران بر دست کشند به جهت برداشتن بازو شاهین و امثال آن و به این معنی با بای فارسی [نکاپ] هم آمده است. (برهان قاطع). نکاف. نکاپ. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). دستکش و آستین مانندی که در هواهای سرد دستها را در میان آن گذارند و بهله و دستکش از تیماج که شکارچیان بر دست کشیده باز و شاهین و جز آن را نگاه دارند. (ناظم الاطباء):
این نکاب از بهر شاهین بر کف دست من است.
شعوری (از حاشیه ٔ برهان قاطع).
|| خبر (؟). || شکل و نقشه ای که با مداد کشند و با سوزن سازند (؟). (ناظم الاطباء).
(نِ) = نکاب. نکاف: (اِ.) دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن ها را در دست گیرند، بهله.
آماس بنا گوش در شتر (اسم) دستکش پوستی که میر شکاران بر دست کنند تا بتوانند بازو شاهین و جز آنها را در دست گیرند بهله.