معنی نژاده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نژاده. [ن ِ دَ / دِ] (اِ) نژاد. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج). اصل. نسب. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خاندان. (ناظم الاطباء):
مکین دولت و در مرتبت گرفته مکان
ملک نژاده و اندر مکان ملک مکین.
فرخی.
آزرده این و آن به حذر از من
گفتی مگر نژاده ٔ تنینم.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 135).
|| (ص نسبی) از: نژاد + ه (پسوند نسبت و اتصاف). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). اصیل. نجیب. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از سروری) (از کشف اللغات). دارای اصل و نسب و نسل خوب. (فرهنگ نظام). گوهری. (برهان قاطع). صاحب نژاد. گهری:
هنر کی بود تا نباشد گهر
نژاده کسی دیده ای بی هنر.
فردوسی.
از این دو نژاده یکی شهریار
بیاید بگیرد جهان در کنار.
فردوسی.
نژاده ملک نایب شهریار
سخن را چنین می نماید عیار.
نظامی.
نژاده منم دیگران زیردست
نژاده کیان را که یارد شکست.
نظامی.
فَسیلهای نژاده که هر یکی گه تک
کند به سختی سُم سنگ خاره را صد پار.
؟ (از تاج المآثر).
|| گوهری که اصیل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). گوهر اصیل. (ناظم الاطباء). || (اِ) محل فرودآمدن سپاه و مردم و پادشاه و امیر (؟). (غیاث اللغات).

فرهنگ معین

(نِ یا نَ دِ) (ص.) اصیل، نجیب.

فرهنگ عمید

اصیل، نجیب،
دارای نژاد خوب،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اصیل، بزرگ‌زاده، گوهری، نجیب، نجیب‌زاده،
(متضاد) بداصل

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (اسم) نژاد: آزرده این وآن بحذرازمن گویی که ازنژاده تنینم. (ناصرخسرو. ‎ 270)، (صفت) اصیل نجیب: نژاده منم دیگران زیردست نژادکیان راکه آردشکست ک (نظامی فرنظا. )

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر