معنی نورپاش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نورپاش. (نف مرکب) نورپاشنده. نورافکن. نورافشان. پرتوافکن:
چگونه شوم بر دری نورپاش
که باشد بر او این همه دورباش.
نظامی.
او ز چهره بر سر من نورپاش
من ز شادی زیر پایش اشکبار.
اشرفی (از آنندراج).
|| ستاره ٔ نورافشان. || (اِ مرکب) چراغ. (فرهنگ فارسی معین):
به هر گام ازبرای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی.
نظامی (از فرهنگ فارسی معین).
پرتوافکن، نورافشان، نوربخش، نورگستر
(صفت) نوربخش، ستاره نورافشان. -3 چراغ: بهر گام از برای نور پاشی ستاده زنگیی با دور باشی. (نظامی. گنجینه گنجوی. چا. . 2 ص 361)