معنی نهایت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نهایت. [ن ِ ی َ] (ع اِ) نهایه. نهایه. پایان. انجام. انتها. آخر. غایت. عاقبت. حد. (ناظم الاطباء). کرانه. سرانجام. بن. تک. ته. سر. منتهی. (یادداشت مؤلف):
و گر گوئی ملا باشد روا نبود که جسمی را
نهایت نبود و غایت بسان جوهر اعلا.
ناصرخسرو.
عاقل باید که در خاتمت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد (کلیله و دمنه). محاسن این کتاب را نهایت نیست. (کلیله و دمنه). تمامی ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است. (کلیله و دمنه).
راه شکرش بپای هرکس نیست
که حدش ز آن سوی نهایتهاست.
خاقانی.
بدایت آن به نهایت نینجامد. (سندبادنامه ص 17). هرکاری را غایتی است و هر ملکی را نهایتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 38).
چون نیست نهایت ره عشق
زین به نه نشان و نی اثر بود.
عطار.
مرا سخن به نهایت رسید و عمر به پایان
هنوز وصف جمالت نمیرسد بنهایت.
سعدی.
|| آخرین حد. سرحد کمال. (یادداشت مؤلف): دوستی و برادری با او بغایت لطف و نهایت یگانگی رسید. (کلیله و دمنه).
چون نظر عقل به غایت رسید
دولت شادی به نهایت رسید.
نظامی.
|| (ق) سخت. (یادداشت مؤلف). بیرون از حد. (ناظم الاطباء). بسیار. زیاد. فوق العاده: نهایت جاهل است. || (اِ) فراوانی. افزونی. بسیاری. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || سرزمین. (ناظم الاطباء). || حد. اندازه.
- بی نهایت، بیرون از حد و اندازه:
در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت
درمهر بی ثباتی در عهد بی دوامی.
سعدی.
- نهایت دادن، به انتها رساندن.
- نهایت گرفتن، پایان گرفتن.
- نهایت یافتن، به آخر رسیدن.

فرهنگ معین

(نِ یَ) [ع. نهایه] (اِ.) پایان، انتها.

فرهنگ عمید

پایان، آخر، پایان امری یا چیزی،

حل جدول

غایت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پایان

مترادف و متضاد زبان فارسی

آخر، اختتام، انتها، پایان، خاتمه، ختام، عاقبت، غایت، فرجام،
(متضاد) بدایت

فرهنگ فارسی هوشیار

عاقبت، آخر، غایت، پایان، حد، کرانه، سرانجام، تک، منتهی، ته

فرهنگ فارسی آزاد

نِهایَت، پایان، آخر، غایت (جمع: نِهایات)،

پیشنهادات کاربران

کمال

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر