معنی نقاط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نقاط. [ن َق ْ قا] (ع ص) نقطه گذارنده ٔ بر حرف. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه کراسه را نقط زند. (مهذب الاسماء). نقطه زن. نقطه کننده. (فرهنگ خطی). نقطه نهنده.

نقاط. [ن ِ] (ع اِ) ج ِ نقطه. رجوع به نقطه شود. || قطعات پراکنده: نقاط من الکلام و نقط؛القطع المتفرقه منها. (منتهی الارب). || نواحی. مناطق. مواضع: نقاط گرمسیر، نقاط سوق الجیشی.

فرهنگ معین

(نُ) [ع.] (اِ.) جِ نقطه.

فرهنگ عمید

نقطه

مترادف و متضاد زبان فارسی

مناطق، نواحی، امکنه، جاها، مکان‌ها، نقطه‌ها

فرهنگ فارسی هوشیار

(تک: نقطه) پنده ها دیل ها (اسم) جمع نقطه.

فرهنگ فارسی آزاد

نِقاط، نقطه ها (مفرد: نُقطَه، به معانی نُقطَه مراجعه شود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر