معنی نفس کش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نفس کش. [ن َ ف َ ک ُ] (ن مف مرکب) چراغ و مانند آن که به زور نفس کشته شود. (آنندراج). چراغی که با پف کردن و دمیدن خاموش و کشته شده است. منطفی. خاموش.

نفس کش. [ن َ ف َ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) متنفس. (یادداشت مؤلف). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده. ذوحیات. نفس زن. || در تداول، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد. || (اِ مرکب) منفذ و محل عبور و مرور نسیم و هوا. (ناظم الاطباء). سوراخ. روزنه. باجه. هواکش. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

(نَ فَ. کِ) [ع - فا.] (ص.) (عا.) جسور، دلیر، نترس.

فرهنگ فارسی هوشیار

دمزن آدمی جاندار ‎ (صفت) آنکه نفس کشد متنفس، (اسم) (داش مشدیها) آنکه جرات و جسارت دارد، مجرای تهویه (برای اطاق آشپزخانه مستراح و غیره) هوا کش.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر