معنی نعنع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نعنع. [ن َ ن َ / ن ُ ن ُ] (ع اِ) پودینه. (منتهی الارب). نعناع. پودنه. (دهار). پودینه ٔ باغی. (از بحر الجواهر). رجوع به نعنا و نعناع شود:
می نهم از شاخ ترخان زلف بر روی پنیر
می کشم از برگ نعنع وسمه بر ابروی نان.
بسحاق.

نعنع. [ن ُ ن ُ] (ع ص) مرد دراز مضطرب خلقت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). || فرج باریک و دراز و فروهشته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

پارسی تازی گشته نانوک

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر