معنی نصب کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نصب کردن. [ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) برنشاندن. (ناظم الاطباء). نشاندن. گماردن. گماشتن. واداشتن. گذاشتن. برگماریدن. برگماشتن. منصوب کردن: اگر به غیبت وی خللی افتد به خوارزم معتمدی بجای خود نصب کند. (تاریخ بیهقی ص 374). جاسوسان و منهیان نصب کرده تا از کجا خبر دهند. (سندبادنامه ص 158). و رسم در ایام سلطان چنان بوده است که ارباب خراج به قم جهبذ را نصب کرده اند و او را ضامن شده. (تاریخ قم ص 149). بازرگان مزدوری گرفت و از برای تعهد او [گاو] نصب کرد. (کلیله و دمنه). صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. (گلستان) و استاد و ادیب به تربیت اونصب کردند. (گلستان). || کار گذاشتن. جای دادن. قرار دادن. تعبیه کردن: فرمود تا انگشتری را بر گنبد عضد نصب کردند. (گلستان). || گذاشتن. (یادداشت مؤلف). || محکم کردن. برقرار کردن. (ناظم الاطباء). || افراشتن. فراشتن. افراختن. هچ کردن. قائم کردن. بلند کردن. برپا کردن. واداشتن. ایستاندن. (یادداشت مؤلف). || برپا کردن. (ناظم الاطباء):
میزان عدل نصب کنند از برای خلق
یکسر سبک برآید و یکسر گران شود.
سعدی.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

گذاشتن

کلمات بیگانه به فارسی

گذاشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

واداشتن، گذاشتن، بر گماریدن

پیشنهادات کاربران

کارگذاشتن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر