معنی نسیب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نسیب. [ن َ] (ع مص) تشبیب کردن به کسی در شعر. غزل گفتن و وصف جمال زن نمودن. (از منتهی الارب). تشبیب کردن به زن در شعر. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). غزل گفتن و جمال زن در شعر گفتن. (زوزنی). تغزل. (المنجد). نسب. (ناظم الاطباء) (المنجد). منسبه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به آخرین معنی در ذیل همین کلمه شود. || (ص) صاحب نژاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذوالنسب. (اقرب الموارد) (المنجد). شخص عالی نسب. (آنندراج) (از غیاث اللغات). بانسب. اصیل. ج، انسباء، نسباء: و یزدجرد به صورت زیبا بود... و او نسیب ترین ملوک عجم بود. (تاریخ بیهقی). مقتدر خلیفه معتمدی را ازآن ِ خود به جانب مصر فرستاد تا از سادات نسیب و علویان حسیب خطهای معروف بستدند که این جماعت نه از اولاد علی و فاطمه اند. (کتاب النقض). و هر رادی مردودی و هر نسیبی بی نصیب. (جهانگشای جوینی).
آن وزیر وزیرزاده که هست
به وزارت نسیب تا آدم.
؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
|| مناسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). || خویشاوند. (مهذب الاسماء). خویش. قریب در نسب. منسوب. (یادداشت مؤلف). || آنکس که از او نسب بود. (مهذب الاسماء). || زن تنک موی. رقیق الشَّعر فی النساء. (المنجد). || (اِ) غزل. شعر عاشقانه:
می خواند چو عاشقان نسیبی
می جست علاج را طبیبی.
نظامی.
|| جماعتی از ارباب براعت گفته اند که نسیب غزلی باشد که شاعر علی الرسم آن را مقدمه ٔ مقصود خویش سازد تا به سبب میلی که بیشتر نفوس را به استماع احوال محبت و محبوب و اوصاف مغازلت عاشق و معشوق باشد طبع ممدوح به شنودن آن رغبت نماید و حواس را ازدیگر شواغل بازستاند و بدین واسطه آنچه مقصود قصیده است به خاطری مجتمع و نفسی مطمئن ادراک کند و موقع آن به نزدیک او مستحسن تر افتد... و تشبیب غزلی باشد که صورت واقعه و حسب حال شاعر بود چنانک اشعار شعراءِ عرب چون کثیر و قیس بن ذریح و مجنون بن عامر و امثال ایشان که هریک را با زنی تعلقی قلبی بوده است و آنچه گفته اند عین واقعه و صورت حال ایشان است الا آنک بیشتر شعراء مفلق بدین فرق التفات ننموده اند و هر غزل که در اول قصاید بر مقصود شعر تقدیم افتد از شرح محنت ایام و شکایت فراق و وصف دمن و اطلال و نعت ریاح و ازهار و غیر آن را نسیب و تشبیب خوانده اند و نسیب دراصل نعت جمال محبوب و شرح احوال عشق و محبت است، و حکایت حال عاشق با معشوق. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 413).

فرهنگ معین

(نَ) [ع.] (اِ.) وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر.

(نَ س) [ع.] (مص ل.) با نَسَب بودن، خویش داشتن.

فرهنگ عمید

(ادبی) ابیات آغازین قصیده به ویژه ابیاتی که مشتمل بر احوالات عاشقانه است،
(اسم، صفت) [قدیمی] بانسب، شخص عالی‌نسب،
[قدیمی] خویش، خویشاوند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خویشاوند، قریب، شایسته، مناسب، اصیل، شعرلطیف، نسب‌دار

فرهنگ فارسی هوشیار

صاحب نژاد، شعر عاشقانه

فرهنگ فارسی آزاد

نَسِیب، خویش و نزدیک، خویشاوند، دارای نسبت، مناسب، اَشعاری لطیف دریاره معشوق و تغزلی که گاهی در ابتدای بعضی قصائد می آورند (جمع: اَنسِباء، نُسَباء)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر