معنی نزه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نزه. [ن َ زَه ْ] (اِ) سقف باشد و بعضی گویند چوبی باشد که سقف خانه را بدان پوشند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نژه و تژه شود. || جای درآمدن باد و تراوش کردن آب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).

نزه. [ن َزْه ْ] (ع اِمص) پرهیزکاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). دوری از بدی. (ناظم الاطباء). || (ص) نزه الخلق. رجوع به همین مدخل شود. || نزه الفلاه، زمین دشت که از آب دور باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فلاتی که از آب دور باشد. (از اقرب الموارد). || (مص) دور کردن شتر را از آب. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به نزهان شود.

نزه. [ن َ زَه ْ] (ع اِمص) دوری از بدی. نزاهه. (اقرب الموارد). رجوع به نزاهه شود.

نزه. [ن ُ زَه ْ] (ع اِ) ج ِ نُزْهه. رجوع به نُزْهه شود.

نزه. [ن َ زِه ْ] (ع ص) پاک از عیب. (غیاث اللغات). نزیه. (اقرب الموارد). پاکیزه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پاک. (ناظم الاطباء):
حق همی گوید که آری ای نزه
لیک بشنو صبر آور صبر به.
مولوی.
|| مکان نزه، جای دور از آب و علف و قعر آب و از مگسان ده و مردم و از آبخیز دریا و از فساد هوا. (منتهی الارب). جای دور از کشت و آب راکد و علف و از مگسان دهات و از مردم و آبخیز دریا و از فساد هوا. (ناظم الاطباء). نزیه. (اقرب الموارد). رجوع به نزیه شود. || تازه. خوب. (غیاث اللغات). خرم. باصفا: چه در جهان بقعتی نیست نزه تر از گرگان و طبرستان. (تاریخ بیهقی ص 457). جائی نزه بود و سراپرده و دیوانها همه زیر آن پرده زده بودند. (تاریخ بیهقی ص 460). آورده اند که در ناحیت کشمیر مرغزاری خوش و نزه بود. (کلیله و دمنه). موضعی به غایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم یافته. (سندبادنامه ص 166). و حکایت سلیمان و مور و پای ملخ بگفت و چون جای نزه بود و قاآن را نشاط در سر. (جهانگشای جوینی). دیگر آنکه کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف).

فرهنگ معین

پاک، پاکیزه، جای پرگیاه و دور از مردم. [خوانش: (نَ زِ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

با صفا، خرم،
پاک، پاکیزه،
دور از بدی و کارهای ناشایسته، پاک‌دامن، بی‌آلایش،

حل جدول

پاک

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاک، پاکیزه، خرم، خوش، سرسبز، مصفا، مفرح، مهذب، نزیه

گویش مازندرانی

نیزه، زوبین، مرحله ای از پاره بازی

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) کاج. ‎ تازه و خوب، بی آلایش پاکدامن، خرم (صفت) پاک وپاکیزه خوش وخرم: نه بااو مقاومت می توانم کردن ونه ازاینجا تحویل که موضع خوش وبقعت نزه است، پرگیاه ودورازمردم. ‎، دورازبدی بی آلایش پاکدامن.

فرهنگ فارسی آزاد

نَزه، به «نَزِیه» مراجعه شود،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری