معنی نزاع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نزاع. [ن ِ] (ع اِمص) خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه. (فرهنگ نظام). با هم کشاکش کردن به خصومت. (غیاث اللغات). خصومت و دشمنی، و با لفظ جستن و کردن و برداشتن مستعمل است. (آنندراج). منازعه و گفتگو با هم. خصومت. ستیزگی. کشاکش در برآوردن حق خود. ادعا و جنگ و جدال سخت. (ناظم الاطباء). با کسی در چیزی کوشیدن. (فرهنگ خطی). نزاعه. شطس. شطسه. (منتهی الارب). خصومت. خصمی. منازعه. تنازع. اختلاف. جنگ. جدال. داوری. کشمکش. کشاکش: مابین الباب و الدار نزاع بنشود. (تاریخ بیهقی ص 407).
منم گاودل تا شدم شیرطالع
که طالع کندبا دل من نزاعی.
خاقانی.
سالی نزاع در میان پیادگان حاج افتاد. (گلستان). تا فتنه بنشست و نزاع برخاست. (گلستان).
- قطع نزاع کردن، حکم کردن در قطع گفتگو و خصومت. (ناظم الاطباء).
- مابه النزاع، هر چیزی که از آن کشاکش و گفتگو و خصومت برمی خیزد. (ناظم الاطباء) موضوع دعوا. آنچه بر سر آن با هم نزاع کنند.
- نزاع لفظی، نزاع زبانی دو نفر با هم در حالتی که مقصود هر دو یکی باشد. (از فرهنگ نظام).
|| منازعه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). دشمنی کردن. مخاصمه. (از اقرب الموارد). دشمنی. (فرهنگ نظام). رجوع به منازعه شود. || حالت احتضار مریض. (فرهنگ نظام). حالت مریض مشرف به مرگ. منازعه. (از المنجد). || (مص) آرزومند گشتن. (زوزنی). آرزومند گردیدن و مشتاق شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). آرزومند شدن. آرزومندی. (غیاث اللغات). نزاعه. نزوع. (منتهی الارب). گویند: نزع الی اهله. || رفتن به سوی چیزی. (از اقرب الموارد). || نزدیک به مرگ شدن: نازَع َ المریض ُ نِزاعاً؛ جاد بنفسه. (اقرب الموارد). || قلع. نزع. (از اقرب الموارد). نزع الحیاه و نزاع الحیاه؛ قلعها. (اقرب الموارد). رجوع به نزع شود.

نزاع. [ن َزْ زا] (ع ص) مرد سخت برکشنده. (منتهی الارب). || کشنده. رگی که به سوی آبا و اصل خود کشد. (فرهنگ نظام). فی المثل: العرق نزاع.

نزاع. [ن ُزْ زا] (ع ص، اِ) ج ِ نازع. رجوع به نازع شود. || ج ِ نزیع، به معنی غریب. و منه: نزاع القبائل، به غربائی گویند که در جوار قبیله ای می زیند که ازآن نیستند. (از اقرب الموارد). رجوع به نزیع شود.

فرهنگ معین

(نِ) [ع.] (اِمص.) دشمنی، جنگ.

فرهنگ عمید

جدال، ستیزه،
گفتگو و کشمکش، مجادله، بگومگو،
[قدیمی] آرزومندی، مشتاقی،

حل جدول

جدال، ستیزه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ستیز، کشمکش، درگیری

کلمات بیگانه به فارسی

کشمکش

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشوب، اختلاف، پرخاش، تنازع، جدال، دعوا، زدوخورد، ستیزه، کشمکش، مجادله، مرافعه، مشاجره، معارضه، منازعه،
(متضاد) صلح

فرهنگ فارسی هوشیار

خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه، خصومت و دشمنی، منازعه و گفتگو با هم

فرهنگ فارسی آزاد

نِزاع، (نَزَعَ، یَنزَعُ) مشتاق گردیدن (به وطن و اهل خویش)، رفتن به سوی کسی یا چیزی، (به افعال «نَزع»، «نُزُوع» و «مُنازَعَه» نیز مراجعه شود)،

نِزاع (در ردیف مُنازَعَه)، غیر از معانی مصدری، خصومت و دشمنی، ستیزه، حالت نزع، حالت قبل از مرگ،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری