معنی نجم الدین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) احمدبن ابوبکر محمد نخجوانی. وی شارح اشارات و قانون ابن سیناست. جز این از حال وی اطلاعی نیست. رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 168 و روضات الجنات ص 77 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) فلکی شروانی، ملقب به نجم الدین. رجوع به فلکی شروانی شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) نظامی عروضی، ملقب به نجم الدین. رجوع به لباب الالباب ج 2 و نیز رجوع به نظامی عروضی شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (شیخ...) محمودبن محمدبن اسعد، مکنی به ابوالفتح و ملقب به شیخ نجم الدین. از عرفا و زهاد قرن هشتم هجری ِ شیرازاست. وی به سال 740 هَ.ق. در شیراز وفات یافت. رجوع به شدالازار ص 206 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (شیخ...) محمودبن محمدبن ابوالقاسم، ملقب به شیخ نجم الدین و معروف به سردوز. از زهاد شیراز است و به سال 697 هَ. ق. درگذشته. رجوع به شدالازار ص 262 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (ملا...) محمدبن رکن الدین. رجوع به نجم (محمود) شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) محمودبن الیاس. فقیه و طبیب شیرازی. در قرن هفتم هجری میزیسته است و در اواخر این قرن در شیراز وفات یافته. طبیبی حاذق و فقیرنواز بوده. از تألیفات اوست: الحاوی فی علم التداوی، شرح العضول لبقراط، الرشیدیه، کتاب التشریح، کتاب الاغذیه و الاشربه، الرساله الثلجیه، کتاب اسرار النکاح. (از شدالازار ص 277).

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (مولانا...) محمودبن ابراهیم بن علی کازرونی، معروف به اصم و ملقب به نجم الدین. از حافظان و محدثان و ادبای قرن هشتم هجری ِ شیراز است. رجوع به شدالازار ص 106 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (فقیه...) محمود، ملقب به نجم الدین. معلم و نساخ قرآن است. به روایت مؤلف شدالازار قریب هزار نسخه قرآن نوشته است. وی در حدود سنه ٔ750 هَ. ق. به شیراز درگذشت. (از شدالازار ص 165).

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) محمد کابلی، معروف به ملا قاسم گاهی. از شاعران قرن دهم هجری است. رجوع به گاهی و نیز رجوع به تذکره ٔ علمای هند ص 167 و ریحانهالادب ج 3 ص 350 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) محمدبن عبدان، ملقب به نجم الدین و معروف به ابن اللبودی. رجوع به ابن اللبودی شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) محمدبن حسن استرآبادی، ملقب به نجم الدین. رجوع به رضی الدین استرآبادی شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) عمربن محمدبن سمرقندی، ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوحفص و مشهور به نسفی. رجوع به نسفی شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) احمدبن علی بن الرفعه. وی بر کتاب الوسیط غزالی شرحی نوشته است در 60 مجلد بنام المطلب. رجوع به غزالی نامه ص 234 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) عمارهبن ابی الحسن علی بن زیدان یمنی مذحجی، ملقب به نجم الدین و مکنی به ابومحمد و معروف به فقیه یمانی یا یمنی. از شاعران و فقهای یمن است. وی در دربار خلفای فاطمی مصر و سپس صلاح الدین ایوبی میزیسته. او راست: 1- اخبارالیمن. 2- المفید فی اخبار الزبید. 3- النکت العصریه فی اخبار الوزراء المصریه. 4- دیوان شعر. از اشعار اوست:
اذا لم یسالمک الزمان فحارب
و باعد اذالم تنتفع بالاقارب
و لاتحتقر کید الضعیف فربما
تموت الافاعی من سموم العقارب.
وی به سال 569 هَ. ق. درگذشت. (از ریحانهالادب ج 4 ص 172). و نیزرجوع به ابن خلکان ج 1 ص 409 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) علی بن محمد، ملقب به نجم الدین و معروف به ابن الصوفی. رجوع به ابن الصوفی شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) عبدالغفار قزوینی، ملقب به نجم الدین. صاحب کتاب السماوی الصغیر در فقه شافعی است. وی به سال 665 یا 668 هَ.ق. درگذشته است. رجوع به کشف الظنون و شدالازار ص 200 و 71 و ریحانهالادب ج 4 ص 171 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (شیخ...) عبدالرحمن بن محمدبن احمد مصالحی بیضاوی، مکنی به ابومحمد و ملقب به شیخ نجم الدین. از مشایخ و علمای قرن ششم هجری ِ شیراز است. وی از ابوموسی مدینی روایت حدیث کرده است و جمع کثیری از جمله شیخ صفی الدین کرمانی نزد او تلمذ و از او روایت کرده اند. صاحب کرامات و مقامات بوده است. وی به سال یا هَ. ق. درگذشته است. رجوع به شدالازار ص 141 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (شیخ...) عبداﷲبن محمدبن محمدبن علی اصفهانی، ملقب به شیخ نجم الدین. از اکابر عرفای قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری و شاگرد شیخ ابوالعباس مرسی است. به سال 663 متولد شد. پس از تحصیل فقه و اصول تصوف به مصر سفرکرد و به خدمت شیخ ابوالعباس مرسی رسید و ملازم و مصاحب وی گشت و پس از وفات شیخ به مکه رفت و بیست و چند سال آخر عمر خود را در آنجا مجاور شد و به سال 721 هَ. ق. در مکه وفات یافت. (از حواشی شدالازار ص 474). و نیز رجوع به تاریخ یافعی ج 4 ص 261 و دررالکامنه ج 2 ص 302 و نفحات الانس ص 669 و سفینه الاولیاء ص 183 و شذرات الذهب ج 6 ص 55 و خزینه الاصفیاء ج 2 ص 285 و طرایق الحقایق ج 2 ص 300 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) عبداﷲ، ملقب به نجم الدین و مکنی به ابومحمد. از مدرسان نظامیه ٔ بغداد بوده است. وی در آغاز خلافت مستعصم عباسی به سال 640 بدین سمت گماشته شد. (از غزالی نامه ص 140).

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) شیخ نجم الدین ساوه ای شاعر. رجوع به نجم (شیخ...) شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) سلیمان بن عبدالقوی بن عبدالکریم طوفی بغدادی، ملقب به نجم الدین و مشهور به ابن ابی عباس. فقیه و نحوی و شاعر عراقی است. او راست: 1- شرح الاربعین النوویه. 2- شرح مختصرالروضه. 3- شرح المقامات و غیره. وفات او به سال 710 یا 716 هَ.ق. اتفاق افتاد. (از ریحانهالادب ج 4 ص 170). و نیز رجوع به روضات الجنات ص 323 و الدرر الکامنه 154 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) خضر (شیخ...) بن شمس الدین محمدبن علی رازی حبلرودی الاصل نجفی المسکن، ملقب به نجم الدین. از علمای امامیه ٔ قرن نهم هجری است. او راست: 1- تحفه المتقین فی اصول الدین 2- التحقیق المبین در شرح نهج المسترشدین علامه ٔ حلی 3- الحجج الانور، که آن را به سال 839 هَ. ق. در اثبات مذهب امامیه نوشته است. 4- جامع الدرر در شرح باب حادی عشر. 5- جامع الدقائق، در منطق 6- حقایق العرفان و غیره... (از ریحانهالادب ج 4 ص 49). و نیز رجوع به روضات الجنات ص 265 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) (شیخ...) حسن دهلوی. عارف و شاعر پارسی گوی هندی است. اصل وی را از سیستان دانسته اند. به سال 651 هَ. ق. تولد یافت و در هشتادوهفت سالگی به سال 735 درگذشت. با امیرخسرو دهلوی معاصر و از مریدان و برکشیدگان شاه نظام اولیاست. وی به اشعار سعدی توجه خاصی داشته و این اثربه وضوح در دیوانش دیده میشود. اشعار نجم الدین حسن در بین پارسی گویان هند رواج فراوانی دارد، او راست:
ای بر فراز سرو برآورده ماه را
بر ماه کج نهاده به شوخی کلاه را
گویند آفتاب پرستند یک گروه
ما بنده ایم آن دو رخ همچو ماه را.
ای خون خلقی ریخته وآنگه از آن خون ریختن
نه دست تو دارد خبر نه تیغ تو آسودگی
گفتم به رغم دشمنان آسایشی یابم ز تو
استغفراللَّه زین سخن عشق تو و آسودگی ؟
ای به عهدت پارسائی ها به رسوائی بدل
من یکی زآن پارسایانم که رسوا کرده ای.
مشتاق تو به هیچ جمالی نظر نکرد
بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست.
(از مجمعالفصحا چ مصفا ج 1 ص 562).
و نیزرجوع به تاریخ ادبیات شبلی نعمانی ج 2 شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) حسن کرمانی. رجوع به نجم حسن شود.

نجم الدین. [ن َ مُدْ دی] (اِخ) یعقوب بن صابر بغدادی، مکنی به ابویوسف و معروف به ابن صبار منجنیقی. از شعرای معروف عرب است. وی به سال 554 هَ. ق. در حران یا بغداد تولد یافت، برخی از عمرش در سپاهی گری گذشت و به علت مهارتی که در منجنیق انداختن داشت به منجنیقی شهرت یافت. او راست: عمده المسالک فی سیاسه الممالک ودیوان اشعار. وی به سال 626 درگذشت. (از ریحانهالادب 490 ص 174). و نیز رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 505 شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری