معنی نبسه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نبسه. [ن َ ب َ / ن َب ْ ب َ / ن َ س َ / س ِ] (اِ) نبس. دخترزاده. و بعضی گویند پسر و دختر پسر است که نبیره خوانند و بعضی دیگر دختر دختر را گویند نه پسر دختر را، و با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه = نبس = نواسه = نواسی = نپسه: نواده. (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). نبس. دخترزاده. سبط. (انجمن آرا) (آنندراج). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. (فرهنگ نظام). پسر دختر. دختر دختر. پسر پسر. دختر پسر. (ناظم الاطباء). نوه. نبه. نبیسه. نبیر. نبیره. سبط. حفید. (یادداشت مؤلف): اگر پسرم نه چنان کردی نه پسر زبیر و نه نبسه ٔ ابوبکر صدیق... بودی. (تاریخ بیهقی ص 189). امیر [مسعود] گفت: عبداﷲ نبسه ٔ بوالعباس اسفراینی و بوالفتح حاتمی نباید که ایشان را شغلی دیگر خواهیم فرمود. (تاریخ بیهقی ص 140). امروز بهترم ولیکن هر ساعتی مرا تنگدل کند این نبسه ٔ کثیر. (تاریخ بیهقی ص 368).
ای تن خاکی اگر شریفی و گر دون
نبسه ٔ گردونی و نبیره ٔ گردون.
ناصرخسرو.
نیست به نسبت بس افتخار که هرگز
نبسه ٔ گردون دون نبوده مگر دون.
ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(نَ بَ س) (اِ.) =نبتسه: نوه، فرزندزاده.

فرهنگ عمید

فرزند فرزند، نوه، فرزندزاده،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) نبس: ووهبناله اسحق ویعقوب نافله وبخشیدیم مرورافرزندی ازپشت او نام او اسحق ونبسه ای نام اویعقوب. جمع: نبسگان.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر