معنی ناهنجار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ناهنجار. [هََ] (ص مرکب) بی راه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نه به آئین. (یادداشت مؤلف). بی قاعده. برخلاف طریقه ٔ معین. (لغات فرهنگستان). نامناسب. || درشت. ناهموار. (از ناظم الاطباء). خشن. ناملایم. ناخوار. ناخار.
- رفتار ناهنجار، رفتار بی تناسب و ناملایم و ناپسند.
|| خشن. تربیت ناشده. ناخراشیده. نخراشیده و نتراشیده. بدون ادب و ظرافت: در دل گفتم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد. (تذکره الاولیاء).

فرهنگ معین

درشت و ناهموار، نامعقول، ناپسند. [خوانش: (هَ) (ص.)]

فرهنگ عمید

بی‌قاعده، بی‌راه و نامناسب،
[مجاز] زشت و ناپسند،
[مجاز] کج و ناهموار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع،
(متضاد) بهنجار

فرهنگ فارسی هوشیار

بی قاعده، درشت، ناملایم، خشن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر