معنی نامردی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نامردی. [م َ] (حامص مرکب) پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت. || بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی:
ز نامردی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان.
فردوسی.
نشاندند حرم ها را [حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعه ٔ مندیش] در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67).
ای بدل کرده دین به نامردی
چند از این نان و چند از این خوردی.
سنائی.
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلی است و نامردی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.
سعدی.
|| جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن:
در حلقه ٔ کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی.
سعدی.
|| عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عَنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن.

فرهنگ عمید

پستی و فرومایگی: در حلقهٴ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲: ۵۶۲)،
[قدیمی] ترسو بودن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناجوانمردی، بی‌حمیتی، بی‌غیرتی، عنن، ناتوانی، بزدلی، جبن،
(متضاد) مردی، غیرت

گویش مازندرانی

ناجوانمردی، سست همتی

فرهنگ فارسی هوشیار

پستی، حقارت، فرومایگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر