معنی ناصبور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ناصبور. [ص َ] (ص مرکب) ناشکیبا. بی حوصله. بی صبر. (ناظم الاطباء). عجول. بی تاب. بی قرار. مضطرب:
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور وقلیقا.
منوچهری.
ناصبوران چو خاک و چون بادند
ظفر و صبر هر دو هم زادند.
سنائی.
بلائی که باشم در آن ناصبور
ز من دور دار ای ز بیداد دور.
نظامی.
مرد کز صید ناصبور افتد
تیر او از نشانه دور افتد.
نظامی.
|| ناگزیر. ناچار. مجبور:
بدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور.
نظامی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌تحمل، بی‌قرار، ناشکیبا، ناشکیب،
(متضاد) صبور

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ ناشکیبا، ناگزیر (صفت) ناصابرمقابل صبور، ناگزیر مجبور.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر