معنی نازورمندی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
نازورمندی. [م َ] (حامص مرکب) نازورمند بودن. زورمند نبودن. بی زوری. بی قوتی. کم قوتی. ناتوانی. عجز. ضعف.
فرهنگ فارسی هوشیار
کم زوری بی زوری ناتوانی مقابل زورمندی.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.