معنی نازنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نازنده. [زَ دَ / دِ] (نف) فخور. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (دهار). فاخر. (منتهی الارب). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد.
- سرو نازنده، بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت:
همان سرو نازنده شد چون کمان
ندارم گمان گر سر آید زمان.
فردوسی.
سرو نازنده پیش چشمه ٔ آب
بهتر از راستی ندید جواب.
نظامی.
رجوع به نازیدن شود.
(زَ دِ) (ص فا.) نازکننده.
نازکننده، فخرکننده،
(اسم) آنکه ناز و امتناع کندظنکه استغنا نماید. ، فخرکننده مباهی. یاسرو نازنده. سرو بالنده سرو ناز، قامت راست: همان سرونازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سرآید زمان، معشوق راست بالا: سرو نازنده پیش چشمه آب بهتر از راستی ندید جواب. (نظامی لغ. )