معنی نابهنگام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نابهنگام. [ب ِ هََ] (ص مرکب، ق مرکب) نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع:
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامه ٔ نیسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
|| نابجای. نه بجای خود.نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا:
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده ٔ نابهنگام سرد.
(گرشاسب نامه).
- امثال:
ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام.

فرهنگ عمید

نابه‌هنگام

حل جدول

بی‌موقع، بی‌وقت

بی موقع، بی وقت

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌موقع، بی‌وقت، غیرمترقبه، غیرمنتظره، ناگاه، نامناسب، ناوقت،
(متضاد) بموقع

فرهنگ فارسی هوشیار

نه بوقت، بیوقت، بیموقع

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر