معنی نائبات در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نائبات. [ءِ] (ع اِ) ج ِ نائبه. رجوع به نائبه شود:
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.
سوزنی.
او نائب خداست به رزق من
یارب ز نائبات نگهدارش.
خاقانی.
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار.
سعدی.
گریز نیست کسی را زحادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نائبات قدر.
قاآنی.

فرهنگ معین

(ئِ) [ع.] (اِ.) ج نائبه، پیش آمدها، بلایا، حادثه ها.

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) جمع نایبه (نائبه) حوادث مصایب

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر