معنی میانجی گری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

میانجی گری. [گ َ] (حامص مرکب) وساطت. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). توسط. (یادداشت مؤلف).
- میانجی گری کردن، میانجی شدن. وساطت کردن. دلالگی کردن. توره؛دختری که میانجی گری کند میان عشاق. (منتهی الارب).
- میانجی گری نمودن، وساطت نمودن و واسطه واقع شدن. (ناظم الاطباء).
|| سفارت. (منتهی الارب). || حکمیت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به میانجی در همه ٔ معانی شود.

فرهنگ عمید

وساطت،
واسطه ‌شدن میان دو نفر برای رفع اختلاف و کشمکش آن‌ها،

حل جدول

وساطت

حکمیت

پیشنهادات کاربران

پادر میانی

وساطت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر