معنی مکنف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مکنف. [م ُ ن ِ](ع ص) پوشاننده و پنهان کننده. حاجز. حاجب:
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
مولوی(مثنوی چ رمضانی ص 263).

مکنف. [م ُ ک َن ْن َ](ع ص) هر چیزی که کناره های آن را فراهم آورده و جمع کرده باشند.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب).
- صلاء مکنف، بریانی فراهم آورده جوانب.(منتهی الارب). بریانی که کناره های آن را فراهم آورده باشند.(ناظم الاطباء).
|| رجل مکنف اللحیه؛ مرد بزرگ ریش.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(مُ کَ نَّ) [ع.] (اِمف.) احاطه کرده شده.

فرهنگ عمید

پنهان‌کننده، پوشاننده،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ فراز گرفته، بزگ ریش (اسم) احاطه کرده شده، چیزی که جوانب آن فراهم و جمع شده باشد.

فرهنگ فارسی آزاد

مُکَنَّف، احاطه شده، انبوه (اسم مفعول از تَکِنیف)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر