معنی مکرم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مکرم. [م ُ ک َرْ رَ](ع ص) گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده.(آنندراج). گرامی شده و تعظیم شده و توقیر کرده شده و احترام کرده شده و عزیز داشته شده.(ناظم الاطباء). گرامی داشته. گرامی. مُبَجَّل. معظم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نزدیک کردگارمکرم
در پیش شهریار مقرب.
مسعودسعد.
در خدمت پادشاهان کامران و مکرم یا در میان زهاد قانع و محترم.(کلیله و دمنه).
امثال من مکرم و من سخره ٔ هوان
اقران من مرفه و من طعمه ٔ عذاب.
رشید وطواط.
غرض ذات تو بود ارنه نگشتی
بنی آدم به «کرمنا» مکرم.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 682).
در خدمتت انبیا مشرف
وز حرمتت آدمی مکرم.
جمال الدین عبدالرزاق.
زندگانی خدر معظم و ستر مکرم مجلس معلی خداوند، و لیه النعم، ملکه ٔ کبری... ابدالدهر و سجیس اللیالی باد.(منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 122). هرکدام که صحبت ما اختیار کند عزیز و مکرم است.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 82). محترم و مکرم بنشاندند.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 164). مثال یافتند که همه با مواطن خویش مکرم و مسلم باز گردند.(مرزبان نامه، ایضاً ص 173). به سعت جلال این جناب کرم و سده ٔ مکرم پیوستیم...(مرزبان نامه، ایضاً ص 281).
- مکرم داشتن، گرامی داشتن. مورد تکریم قرار دادن: وی را مکرم بداشت و با منصب و منزلت ارجمند برسانید.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446).
لیک موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مکرم داشتند.
مولوی.
روز جمعه را که سابع آن ایام است مکرم داشته عید مؤمنان می خوانند.(حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 13).
- مکرم شدن، عزت یافتن. عزیز شدن. بزرگی یافتن:
به ز آدمی است و آدمی نام
لیک آدم از او شده مکرم.
خاقانی.
- مکرم کردن، گرامی داشتن. عزیز داشتن:
چویزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم.
سعدی.
- مکرم گردیدن، گرامی داشته شدن. عزیز شدن: باز عزیز و مکرم گردد.(چهارمقاله چ معین ص 93).
|| صفت آرند برای ماه شوال: شوال مکرم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تنزیه نموده شده از معایب.(ناظم الاطباء). || نجیب و باسعادت و بزرگوار و جوانمرد و باسخاوت و بلندمرتبه.(ناظم الاطباء). مرد بخشنده و جوانمرد برای همه.(از ذیل اقرب الموارد).

مکرم. [م ُ ک َرْ رِ](ع ص) گرامی کننده.(آنندراج)(از منتهی الارب). و رجوع به تکریم شود.

مکرم. [م ُ رِ](ع ص) نوازنده و بخشنده.(آنندراج). اکرام کننده.(ناظم الاطباء):
خار است ز فعل زشت خود خوار
خرما ز خوشی چودست مکرم.
ناصرخسرو.
منعما مکرما خداوندا
شاکرند از تو خلق و تومشکور.
ابوالفرج رونی.
باده خواه و به یاد صاحب نوش
صاحب مکرم عدیم مثال.
ابوالفرج رونی.
مدح خوان تو مکرم شعرا
وصف گوی تو معطی احرار.
ابوالفرج رونی.
قاضی مکرم، که چون فوت صلات ایزدی
هست در شرع کرم، فوت صلاتش را قضا.
سنائی(دیوان چ مصفا ص 21).
شادباش ای مکرمی کز حضرت توآرزو
هر چه آن نایافته ست از جود تو آن یافته ست.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 73).
مکرم دریا نوال صفدر بدخواه مال
خواجه ٔ گیتی گشای صاحب خسرونشان.
خاقانی.
جاه براهیم بین گشته براهیم وار
مکرم اخوان فقر بر سرخوان رضا.
خاقانی.
حمدوثنا مکرمی را که از حجله ٔ شب تار حجره ٔ خلوت عاشقان پرداخت.(سندبادنامه ص 2).
عالم و عادلتر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود.
نظامی.
شاه مکرم بود فرمودش هزار
از زر سرخ و کرامات و نثار.
مولوی.
- مکرم بی زوال، بخشنده ای که جاویدان است. کنایه از خدای تعالی است: نعمت بزرگتر آنکه منعم بر کمال ومکرم بی زوال او را عمی به ارزانی داشته است چون خداوند عالم... ابوعلی الحسین.(چهارمقاله چ معین ص 5).

مکرم. [م ُ رَ](ع مص) گرامی کردن و هو مصدر مثل مُخرَج و مُدخَل و منه قری ٔ قوله تعالی: و من یهن اﷲ فماله من مکرم، ای اکرام.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از آنندراج). ||(ص) گرامی داشته. بزرگ داشته شده: وقالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون.(قرآن 26/21). بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین.(قرآن 27/36). || جوان بامروت و مردمی.(منتهی الارب). جوانمرد بامروت و مردمی.(ناظم الاطباء).

مکرم. [م َ رُ](ع اِمص، اِ) بزرگی و جوانمردی و مردی. مَکرُمه. ج، مکارم.(منتهی الارب). بزرگی و جوانمردی و کرامت و سبب کرم.(ناظم الاطباء). بزرگی و جوانمردی. ج، مکارم.(آنندراج). مکرمه.(اقرب الموارد)(المحیط المحیط). ||(ص) ارض مکرم، زمین نیکو و پاکیزه ٔ صالح مر نبات را.(منتهی الارب). زمین که شایسته ٔ روییدن گیاه باشد.(ناظم الاطباء). و رجوع به مکرمه شود. || رجل مکرم و مکرمه، مرد کریم.(از اقرب الموارد).

مکرم. [م َ رَ](ع مص) کَرَم. کرامت.(ناظم الاطباء). رجوع به کرم و کرامت شود. ||(ص) رجل مکرم و مکرمه؛ مرد بخشنده و جوانمرد. ج، مکارم.(از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

اکرام شده، بزرگ داشته، احترام کرده، احسان کرده. [خوانش: (مُ رَ) [ع.] (اِمف.)]

اکرام کننده، احترام کننده، احسان کننده. [خوانش: (مُ رِ) [ع.] (اِفا.)]

(مُ کَ رَّ) [ع.] (ص.) بزرگ داشته شده، عزیز.

فرهنگ عمید

عزیز، گرامی، بزرگ‌داشته‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز

فرهنگ فارسی هوشیار

گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده، گرامی، احترام کرده و عزیز داشته شده

فرهنگ فارسی آزاد

مُکرِم، مُکرَم، (اسم فاعل و اسم مفعول از اِکرام است) به معانی اِکرام در فارسی و در عربی مراجعه گردد،

مُکَرَّم، مُعَظَّم، شریف، مورد تکریم، ایضاً: کریم و بزرگوار، کریم بر عموم،

مُکَرِّم، (اسم فاعل از تَکریم) تکریم کننده، شریف گرداننده، مُعَظَّم کننده، بسیار بارنده (اَبر)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری