معنی مژک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مژک. [م ُ / م ِ ژَ](اِمصغر) مصغر مژه.(آنندراج)(شعوری). || زائده ٔ سیتوپلاسمی و میکروسکوپی برخی از سلولها(مانند سلولهای پوششی دیواره ٔ داخلی قصبهالریه در انسان)و برخی جانوران تک سلولی.(از دائره المعارف کیه).
- مژک های لرزان، زوائد سیتوپلاسمی پرزمانندی که حول بدن دسته ای از جانوران تک سلولی را فراگرفته بدین مناسبت این دسته از جانوران تک سلولی را مژکداران گویند.(از دائرهالمعارف کیه). رجوع به مژک داران شود.

فرهنگ معین

(مُ ژَ) (اِ.) زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیله حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمه خود را صید می کنند.

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و بوسیله حرکت این مژکها جابجا میشوند و یا طعمه خود را صید میکنند. بعلت وجود همین مژک ها این تک سلولیها را مژکداران مینامند و نمونه آنها جانوری است بنام پارامسی، زواید سیتوپلاسمی که در سطح خارجی سلولهای پوششی استوانه یی شکل قصبه الریه موجود است و عمل آنها راندن ذرات خارجی و اخلاط بخارج است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر