معنی موی ستردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
موی ستردن. [س ِ / س ُ ت ُ دَ] (مص مرکب) موی استردن. موی تراشیدن. (یادداشت مؤلف). تزلیق. (تاج المصادر بیهقی). موس. سَبْد. مَلْط. اسباد. تسبید. (منتهی الارب). زلق. (تاج المصادر بیهقی). حلق. (دهار) (ترجمان القرآن):
مزد کردم پسری موی ستر را یک روز
نتوانست به یک هفته از او موی سترد.
سوزنی.
متقوت، موی سترده. (منتهی الارب). حلق، موی ستردن و زیر گلو را زدن. (از تاج المصادر بیهقی). ورجوع به موی تراشیدن و موی ستر شود.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.