معنی مؤق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مؤق. [م ُءْق ْ] (ع اِ) کنج چشم متصل به بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشه ٔ چشم از سوی بینی. ج، آماق. (مهذب الاسماء). آن کنار چشم که متصل به بینی باشد و کناری را که متصل به صدغ است لحاظ گویند. (ناظم الاطباء). دنباله ٔ چشم و در آن لغات است: موق. مأق. مؤقی. ماقی. ماق. مؤقی. مَاءْقی ̍. امق. مقیه. ج، آماق، مواق. (منتهی الارب) (از آنندراج). || پیش چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || زمینی که کرانه ٔ آن پست باشد. ج، آماق. (ناظم الاطباء). زمین پست کرانه ها. ج، آماق. (منتهی الارب) (آنندراج).

مؤق. [م ُءْق ْ] (ع مص) مؤوق. گول گردیدن. (ناظم الاطباء). موق. رجوع به مؤوق و موق شود. || مردن و هلاک گردیدن. (ناظم الاطباء). موق. (آنندراج).

مؤق. [] (اِخ) نام ستاره ای در امراءهالمسلسله. (یادداشت مؤلف).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر