مونق در لغت نامه دهخدا
لغت نامه دهخدا
مونق. [ن ِ] (از ع، ص) مؤنق. خوش آیند و دل انگیز. زیبا و پسندیده. (از یادداشت مؤلف): علم را در هر دو سرای مرغزاری مونق است و غدیری مغدق. (تاریخ بیهق ص 5). و رجوع به مؤنق شود.
مونق. [ن َ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه با 489 تن سکنه. آب آن ازباران و راه آن مالرو است. این ده در 16هزارگزی شمال میانه واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.
آخرین مطالب وبلاگ



