معنی موسم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

موسم. [م َ س ِ] (ع اِ) هنگام هرچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گه. گاه. هنگام. وقت. (یادداشت مؤلف). هنگام چیزی (و به فتح سین غلط است). (غیاث) (آنندراج): چون درحد کهولت و موسم عقل و تجربت رسند... صحیفه ٔ دل را پر فواید بینند. (کلیله و دمنه).
دانی که خوشی او چه سان بود
چون عشق به موسم جوانی.
عطار.
هر خراج و هر صله که بایدت
آن زمان هر موسمی بفزایدت.
مولوی.
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هرکه شش درم دارد.
حافظ.
|| فصل. (ناظم الاطباء). فصلی از فصول چهارگانه ٔ سال. (از یادداشت مؤلف).
- موسم بهار، فصل بهار. موسم ربیع. بهارگاه.
- موسم ربیع، فصل بهار. موسم بهار. بهارگاه: اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. (گلستان).
- موسم گل، فصل گل. (ناظم الاطباء). اول بهار. (یادداشت مؤلف). بهار.
|| بازارگاه عرب. ج، مواسم. (مهذب الاسماء). بازار عرب. (یادداشت مؤلف). || هنگام فراهم آمدن حاجیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازار حاجیان. (زمخشری) (دهار). هنگام حج و غیر آن. (یادداشت مؤلف): رسم آن بود که علم عمرو [ابن لیث] به مکه ایام موسم به جانب منبر نهادندی. (تاریخ سیستان). || جای گرد آمدن در حج. ج، مواسم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای گردآمدن. (یادداشت مؤلف). || عید. (المنجد).

فرهنگ معین

زمان، هنگام، فصل. [خوانش: (مَ س) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

وقت و زمان چیزی،
هنگام رسیدن چیزی،
وقت اجتماع مردم برای حج،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دور، دوره، زمان، عهد، فصل، گاه، موعد، نوبت، هنگام

فرهنگ فارسی هوشیار

هنگام هر چیزی، گه گاه، هنگام، وقت

فرهنگ فارسی آزاد

مَوسِم، (از ریشه وَسَمَ) فصل (هر یک از فصول چهارگانه سال- مجتمع مردم خصوصا اجتماع حُجاج برای حج در مکه، اعیاد بزرگ، موقع رسیدن ابریشم (این معنی در لبنان مصطلح است).، (جمع: مَواسِم)، در فارسی به معنای موقع و زمانِ هر امر نیز مصطلح است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر