معنی مواطن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مواطن. [م َ طِ] (ع اِ) ج ِ موطن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (ناظم الاطباء). ج ِ موطن: مواطن مکه، مواقف آن. مواطن حرب، مشاهد آن. (یادداشت مؤلف): لقد نصرکم اﷲ فی مواطن کثیره. (قرآن 25/9). رجوع به موطن شود.
(مَ طِ) [ع.] (اِ.) جِ موطن.
موطن
موطنها، وطنها، میهنها
(تک: موطن) جایباش ها میهن ها زاد بومان (اسم) جمع موطن وطنها میهن ها.
مُواطِن، هم وطن، هم شهری، فرزند وطن (ابن الوطن)،
مَواطِن، به مَوطِن که مفرد آنست مراجعه شود،