مهور در لغت نامه دهخدا
مهور. [م ُ] (ع مص) زیرک و رسا گردیدن و استادی کردن. مَهر. مهار. مهاره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
مهور. [م ُ] (ع اِ) ج ِ مَهر، کابین زن. (منتهی الارب). رجوع به مهر شود.
مهور. [م َهَْ وَ] (اِ) گیاهی است و آن در زمین عرب می باشد بوقتی که ماه در نقصان نباشد آن را بگیرند تا منفعت بخشد و آن را عربان بساق القمر و بصاق القمر و بزاق القمر خوانند و زبدالقمر نیز گویند. (برهان) (آنندراج). اسم هندی حماحم است. حجرالقمر. سنگ قمر. رغوهالقمر. افروسالین. || بعضی گویند سنگی است که آن را در شبهای افزونی ماه یابند و آن سفید و شفاف می باشد ساییده به خورد مصروع دهند نافع بود. (برهان) (آنندراج).



