معنی مهریة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مهریه. [م َ ری ی َ] (ص نسبی) گندمی است سرخ رنگ. (منتهی الارب). و یا منسوب است به مهره که شهری است در عمان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). || ابل مهریه؛ شتران منسوب به مهرهبن حیدان، که حیی است از قضاعه از عرب یمن، و یا منسوب به شهر مهره است. ج، مهاری [م َ / م َ ی ی] و مَهار. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). در ویژگیهای این شتران گویند که از اسب نیز سبقت میگیرند و نیز بسبب نیروی فهم خود با اندکی آموزش آنچه را از آنها بخواهند انجام میدهند. (از اقرب الموارد): امهار؛ مهریه گردانیدن ناقه را. (منتهی الارب).

مهریه. [م ُ هََ رْ ری َ] (ع ص) مخفف مهرئه.
- قوه ٔ هاضمه ٔ مهریه، قوه ای که غذا را گوارد و مهرا کند. (یادداشت مؤلف).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر