معنی منوال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

منوال. [م ِن ْ] (ع اِ) نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد؛ ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد). || سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا؛ ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء). || وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو؛ ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد): هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه).
کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر
در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد.
سوزنی.
سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود. || قماش و بافتگی. || نوردیدگی. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

روش، طریقه، دستگاه بافندگی جولاه، جمع مناویل. [خوانش: (مِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

اسلوب، روش،
[قدیمی] نورد، دستگاه بافندگی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه، نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند (اسم) دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه

فرهنگ فارسی آزاد

مِنوال، اُسلوب، راه و روش 0 طرز، شایسته و سزاوار (جمع: مَناوِیل)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر