معنی منحل شدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مترادف و متضاد زبان فارسی
انحلالیافتن، برچیده شدن، گسسته شدن، گسیختهشدن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، حلشدن، وا شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) حل شدن (مانند شکر در آب)، گشوده شدن، تعطیل شدن برچیده شدن: } حزب. . . منحل شده. {
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.