معنی ملامت گوی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ملامت گوی. [م َ م َ](نف مرکب) ملامت گو:
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی.
سعدی.
ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل.
سعدی.
ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند.
سعدی.
و رجوع به ملامت گو و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

سرزنشگوی آوینشگوی نکوهنده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر