معنی ملازمت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ملازمت. [م ُ زَ / زِ م َ](از ع، مص) پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی.(غیاث). مأخوذ از تازی، اشتغال ومواظبت و پیوسته بودن در کار و ثبات قدم و پابرجایی.(ناظم الاطباء). ملازمه. لازم گرفتن. جدا نشدن. منفک نشدن: به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هرچه کاملتر بیابد.(کلیله و دمنه). صواب من آن است که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر... اقتصار نمایم.(کلیله و دمنه). واضح این آیت و فرمان که بر ملازمت سه خصلت پسندیده مقصور است.(کلیله و دمنه). مدت یک دو سال... در ملازمت صحبت او روزگار می گذرانید.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 48). همه را الزام کرد تا در دو طرف از روز ملازمت دیوان او می نمایند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). او در سفر و حضر ملازمت خدمت می کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 440). سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد.(گلستان).
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن.
حافظ.
باید که بر ملازمت صحبت یار حریص بود و از مفارقت او محترز.(مصباح الهدایه چ همایی ص 246). این چنین صحبتی از انفراد و ملازمت نوافل اعمال فاضلتر.(مصباح الهدایه ایضاً ص 324). نفس به واسطه ٔ حسن تربیت ابرار و ملازمت صحبت اخیار، به نقوش آثار خیر منتقش گردد.(مصباح الهدایه ایضاً ص 340). و حال آنکه هیچ مشوش و شوراننده ٔ وقت آن مداخلت و ملازمت ندارد که نفس او.(مصباح الهدایه ایضاً ص 422).
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد.
آذربیگدلی.
- ملازمت کردن، مشغول بودن و مواظب بودن.(ناظم الاطباء).
|| پیوسته بودن در جایی یا با کسی. جدا نشدن. دور نشدن از جایی یا از کسی: از آداب مرید بلکه از فرائض حال او آن است که موضع ارادت خویش ملازمت کند و به سفر بیرون نشود.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 735). شهزاده غازان در اوردوی بولوغان خاتون می بود و ملازمت بندگی اباقاخان می نمود.(تاریخ غازان ص 7).
- ملازمت نمودن بر کاری، در آن ثبات ورزیدن. پایداری کردن در آن: پس اگر با وجود توکل و ترک معلوم بر صوم ملازمت نماید نور علی نور بود.(مصباح الهدایه چ همایی ص 338). هرگاه کسی بر این شرایط ملازمت نماید فایده ٔ صوم او را حاصل گردد.(مصباح الهدایه ایضاً ص 339). و رجوع به ملازمه و ملازمه شود.
||(اِمص) خدمت و بندگی و اطاعت و فرمان برداری.(ناظم الاطباء): روح افزا به ملازمت دختر شاه می بود.(سمک عیار ج 1 ص 50).
- ملازمت کردن، یاری کردن. خدمت کردن ونوکری کردن.(ناظم الاطباء). پیوسته در خدمت کسی بودن.
||(اصطلاح تصوف)مراد ذکر است که اصل ششم است که در آن کوش که از ذکر غیر حق به در آیی که فرموده اند: واذکر ربک اذا نسیت.
یعنی که بگو تو ذکر ما از دل و جان
وقتی که فراموش کنی هر دو جهان.
(از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی).

فرهنگ معین

همراهی و خدمت کردن، ثابت قدمی. [خوانش: (مُ زَ مَ) [ع. ملازمه] (مص م.)]

فرهنگ عمید

چیزی را به کسی پیوستن،
همیشه در خدمت کسی بودن،
در جایی ماندن و اقامت کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقارنه، ملازمه، همراهی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (مصدر) پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. ‎ 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد. جدا نشدن، مواظبت و پیوسته بودن درکار و ثبات قدم و پابرجایی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر