معنی مفازه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مفازه. [م َ زَ / زِ](از ع، اِ) مفازه. بیابان بی آب و علف. فلات بی آب. کویر. ج، مفازات:
زآنکه نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مفازه گفتنی.
مولوی.
در جهان باژگونه زین بسی است
در نظرشان گوهری کم از خسی است
مر بیابان را مفازه نام شد
نام و ننگی عقلشان را دام شد.
مولوی(مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 327).
می کشاند مکر برقت بی دلیل
در مفازه ٔ مظلمی شب میل میل.
مولوی(مثنوی چ رمضانی ص 412).
نیست بر این کاروان این ره دراز
که مفازه زفت آمد یا مفاز.
مولوی(ایضاً ص 225).
اگرچه در این مفازه سکان کمتر از دیگر مفازات اسلام اند...(نزهه القلوب چ لیدن ص 142). درمغرب به نزدیک خط استوا و سفالهالریح مفازه ای است قرب پانصد فرسنگ در پانصد فرسنگ.(نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 272). در جامع الحکایات آمده که به یک جانب آن مفازه ٔ ریگ روان است که یک راه بیش ندارد.(نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 273). آب کردان رود، از کوههای حدود طالقان برخیزد و در ولایت ری می ریزد، هرزه آبش در بهار در مفازه منتهی می شود.(نزههالقلوب چ لیدن ج 2 ص 222).و رجوع به مفازه ومفازات شود.

فرهنگ معین

جای هلاک شدن، مهلکه، بیابان بی آب و علف. [خوانش: (مَ زِ) [ع. مفازه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

جای رهایی و پناه،
جای مردن و هلاک شدن،
بیابان بی‌آب‌وعلف،

فرهنگ فارسی هوشیار

بیابان، جای رهایی، بی آب

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر