مفارق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مفارق. [م َ رِ](ع اِ) ج ِ مَفرَق یا مِفرَق.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). و رجوع به مفرق شود. || مأخوذ از تازی، فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم.(ناظم الاطباء): صبح مشیب از مشارق مفارق بردمیده...(نفثه المصدور چ یزدگردی ص 6). چندانکه مفارق آفاق را به سواد شب خضاب کردند در حجاب ظلمت متواری و متنکر در درون شهر رفت.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 126).
مفارق. [م ُ رِ](ع ص) جداشونده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقه شود.
- عرض مفارق،(اصطلاح منطق) در اصطلاح منطقیان، عرض غیرلازم.(از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به عرض شود.
||(اصطلاح حکمت و کلام) نزد حکما و متکلمان، ممکنی که متحیز و حال ّ در متحیز نباشد و آن را مجرد نیز نامند.(از کشاف اصطلاحات الفنون). موجود غیرمادی و از آن جهت مفارق گویند که جدای از ماده و مافوق اجسام و جسمانیات است.(فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). جوهری جز هیولی و صورت و جسم.(یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مفارقات و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
مَفرق
فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم
مَفارِق، به کلمه مَفرِق مراجعه شود،
مُفارِق، جدا شونده، دور شونده،



