معنی مغیرة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مغیره. [م َ رَ](ع ص) ارض مغیره؛ زمین آب داده و ارض مغیوره نیز و بنابر اصل چنین است.(از منتهی الارب)(از آنندراج)(از اقرب الموارد). زمین آب خورده از باران.(ناظم الاطباء).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن شعیب التمیمی. او راست: کتاب قرائت کسائی.(از ابن الندیم).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن مهلب بن ابی صفره الازدی(متوفی به سال 82 هَ. ق.). از امرا و شجاعان عرب است. پدرش او را در خراسان جانشین خود قرار داد ووی در همانجا درگذشت.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1062).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن مقسم ضبی بولاء، مکنی به ابوهشام. از فقهای محدثین متوفی به سال 136 هَ. ق. است و کتاب الفرائض از اوست.(ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 259 شود.

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن محمد المهلبی. اخباری و نسابه است و کتاب مناکح المهلب از اوست.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن عمروبن ربیعه الحنظلی التمیمی(مقتول به سال 91 هَ. ق.). از شاعران عهد اسلام و از نزدیکان مهلب ابن ابی صفره بود. وی را به سبب انتساب به مادرش ابن حبناء گویند و نیز گویند حبناء لقب پدر او بوده است. وی در نسف(بین جیحون و سمرقند) کشته شد.(از اعلام زرکلی چ جدید ج 8 ص 201). و رجوع به الموشح ص 367 شود.

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن عبیداﷲبن مغیرهبن عبداﷲبن مسعده الفزاری(متوفی به سال 132 هَ. ق.). از بزرگان عصر مروانی است. مروان بن محمد به سال 131 هَ. ق. حکومت مصر را به وی داد و او 10 ماه در آنجا بود که اجل وی را دریافت.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1062).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن عبداﷲبن معرض الاسدی، ملقب به اُقَیشِر(متوفی در حدود 80 هَ. ق.). شاعر هجاگوی. وی از مردم بادیه ٔ کوفه بود و به حیره رفت و آمد داشت. در زمان جاهلیت ولادت یافت و در دوره ٔ اسلام بزیست و عمری طویل یافت و خلافت عبدالملک بن مروان را درک کرد. وی را اخبار و غرایب بسیاری است.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1062).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن شعبهبن ابی عامربن مسعود ثقفی(متوفی به سال 50 هَ. ق.) و مکنی به ابوعبداﷲ. یکی از سرداران و ولات و دهات عرب و از صحابه ٔ رسول(ص) است. در طائف(به حجاز) ولادت یافت و در ایام جاهلیت با گروهی از بنی مالک آنجا را ترک کرد و به اسکندریه رفت و سپس به حجاز بازگشت و چون اسلام ظهور کرد در قبول آن متردد بود تا در سال 5 هَ. ق. اسلام آورد و در جنگهای حدیبیه و یمامه و فتوح شام حضورداشت و چشم خود را در جنگ یرموک از دست داد. در جنگهای قادسیه و نهاوند و همدان و جز آن نیز شرکت داشت.عمر او را والی بصره کرد و وی چند شهر را گشود و سپس عزلش کرد و آنگاه ولایت کوفه را به او سپرد. عثمان نیز او را در این سمت باقی گذاشت و سپس معزولش کرد. در جنگ علی(ع) با معاویه از جنگ دوری گزید. معاویه نیز او را والی کوفه گردانید و در این سمت بود تا درگذشت. از او در صحیحین 136 حدیث نقل شده. وی نخستین کسی است که دیوان بصره را وضع کرد.(از اعلام زرکلی ج 3 صص 1061- 1062). او را یکی از دهات اربعه ٔ عرب شمارند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الاصابهو قاموس الاعلام ترکی و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 47و کامل ابن اثیر ج 3 ص 9 و الوزراء و الکتاب ص 9 شود.

مغیره. [م ُ رَ](ع ص) آن اسب که بر آن غارت کنند.(مهذب الاسماء): خیل مغیره؛ سواران غارت کننده.(از منتهی الارب)(ناظم الاطباء). تأنیث مُغیر. ج، مغیرات.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغیر و مغیرات شود.

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن سعید، ملقب به ابتر کثیرالنواء. رئیس فرقه ٔ مغیریه یکی از فرق پنجگانه ٔ زیدیه.(بیان الادیان ص 34). رئیس فرقه ای از مشبهه موسوم به مغیریه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در زمان امارت خالدبن عبداﷲ القسری در بیرون کوفه خروج کرد. وی از کسانی بود که به تجسم قائل بود و می گفت «خدا به صورت مردی است که بر سر تاجی دارد و اعضای او به عدد حروف هجاست ». وی به الوهیت علی(ع) قائل بود و ابوبکر و عمر و سایر صحابه را بجز یاران علی، تکفیر می کرد. خالد قسری بر او دست یافت و به سال 119 هَ. ق. اوو یارانش را بسوزانید.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1061). ورجوع به همین مأخذ و عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 165 و ج 2 ص 147، 148 و 149 و مغیریه در همین لغت نامه شود.

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن امیه. پدر ام السلمه زوجه ٔ رسول(ص) است.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن اخنس بن شریف الثقفی. صحابی شاعر است و در «یوم الدار» باعثمان بن عفان کشته شد.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1060).

مغیره.[م ُ رَ](اِخ) ابن ابی برده الکنانی. سرداری است که به سال 98 هَ. ق. از طرف سلیمان بن عبدالملک عهده دار جنگ دریایی شد و با سپاه خود به افریقیه وارد شد و در آنجا متوطن گردید.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1060).

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) رجوع به ابوسفیان مغیرهبن حارث و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب شود.

مغیره. [م ُ غ َی ْ ی ِ رَ](ع ص) مغیره.(اصطلاح طب) در طب قدیم قوه ای است از قوای حیوانی که غذا را به گوشت و خون و رگ و پی و استخوان بدل کند و به عبارت دیگر غذا را مانند اجزای اندامها کند.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آن بر دو قسم است: مغیره ٔ اولی و آن غذا را بعد از هضم به اندامها پیوسته کند و مغیره ٔ ثانیه و آن غذایی را که به اندامها پیوسته، همانند اجزای اندامها کند از رنگ و شکل، و از ضعف مغیره ٔ ثانیه برص و بهق پیدا شود و از ضعف مغیره ٔ اولی استسقای لحمی حادث شود، و گویند مغیره ٔ اولی همان قوه ٔ مولده و مغیره ٔ ثانیه همان غاذیه است، زیرا که در بدن مولود عمل اولی مقدم بر عمل ثانی است.(از بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). قوه ٔ غاذیه را مغیره گویند و مغیره ٔ اولی را به مولده و مغیره ٔثانیه به مصوره تعبیر کنند.(کشاف اصطلاحات الفنون): و قوت مغیره آن را تمام هضم کرده و به اندامها پیوسته و ماننده کرده...(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || نزد پزشکان عبارت است از تب دائره که آن را تب نائبه نیز نامند.(کشاف اصطلاحات الفنون).

مغیره.[م ُ غ َی ْ ی َ رَ](ع ص) مغیره. تأنیث مغیر. ج، مغیرات. دگرگون شده ها. تغییریافته ها: و از جمله ٔ مغیرات هنیز به معنی هنوز.(المعجم ص 231). ||(اصطلاح منطق) نزد منطقیان، به معنی معدوله است.(کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معدوله شود.

مغیره. [م ُ رَ](اِخ) ابن ولیدبن معاویهبن هشام(متوفی به سال 166 هَ. ق.). یکی از امرای بنی امیه در اندلس است. وی به وسیله ٔ عبدالرحمن، عم خود کشته شد.(ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1063). و رجوع به همین مأخذ شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری