معنی مغمغة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مغمغه. [م َ م َ غ َ](ع اِ) کار سست و هیچکاره و تباه.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء).

مغمغه. [م َ م َ غ َ](ع مص) نرم خاییدن گوشت را.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء). سست جویدن گوشت را.(از اقرب الموارد). || ناپیدا گفتن سخن را. || به زبان آب خوردن سگ از آوند.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || نوردیدن جامه از جوانب و شستن آن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد).مالیدن جامه را در آب.(از ناظم الاطباء). || به چرب تر کردن اشکنه را.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || آمیختن.(منتهی الارب)(آنندراج). آمیختن چیزی را.(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || آمیخته شدن کار.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || مغمغ فی عمله، در کار خود مرتکب عمل پست شد.(ناظم الاطباء). کار خود را ضعیفانه و پست انجام داد.(از اقرب الموارد).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر