معنی مغد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مغد. [م َ](اِ) باتنگان.(مهذب الاسماء). بادنجان.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). بادنجان است.(تحفه ٔ حکیم مؤمن). در بعضی لغات بادنجان است و این کلمه معرب است.(المعرب جوالیقی ص 314). بعضی گویند بادنجان است.(برهان). || علف شیران را گویند و به عربی لفاح البری خوانند و زعرور همان است.(برهان). لفاح که نوعی از بوئیدنی است زشت.(منتهی الارب)(آنندراج). یک نوع گیاه دوایی که به تازی لفاح گوید.(ناظم الاطباء). ثمر لفاح بری را نامند.(تحفه ٔ حکیم مؤمن). لفاح بری.(اقرب الموارد). و رجوع به لفاح شود. || بعضی دیگر گویند نوعی کماه کوچک است.(برهان). نوعی از کماه. || ازگیل.(ناظم الاطباء). || میوه ای است شبیه خیار.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

مغد. [م َ](ع ص، اِ) نازک.(منتهی الارب)(آنندراج). نرم و نازک.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
- اغضه اﷲ بمطر سغد مغد، یعنی تر و تازه دارد خدای تعالی آن را به باران نرم. و مغد اتباع است.(از اقرب الموارد).
|| شتر پرگوشت.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || هرچیز ستبر و دراز.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || صربه یعنی چیزی به مقدار سرگربه که در آن مایعی است مانند دوشاب و آن را مکیده می خورند.(ناظم الاطباء). صربه؛ یعنی صمغ درخت طلح.(از اقرب الموارد). || دلو بزرگ.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). دول بزرگ.(ناظم الاطباء). || جایگاه سپیدی بر پیشانی اسب.(منتهی الارب)(آنندراج). || میوه ٔ تَنضُب چیده.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || درختی است باریکتر از مو که بر درختان دیگر پیچد و برگهای آن دراز و نازک و نرم است و میوه های نورس آن مانند میوه ٔ نورس موز است با این تفاوت که پوست آن نازکتر و آبش بیشتر است و دانه ٔ آن مانند دانه ٔ لفاح است و آن ابتدا سبز و سپس زرد و سرانجام قرمز گردد و خورده شود.(از اقرب الموارد). || صمغ سدر.(از اقرب الموارد).

مغد. [م َ](ع مص) پرورانیدن عیش خوش کسی را.(تاج المصادر بیهقی)(از اقرب الموارد). به ناز و نعمت پروردن عیش کسی را.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء). || در عیش خوش برآمدن.(تاج المصادر بیهقی). به ناز و کامرانی زیستن.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || مکیدن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || مکیدن شتر بچه شیر مادر را.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). || دراز شدن گیاه و جز آن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || برکنده شدن موی سپید پیشانی اسب تا موی سیاه سپید برآید.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). || کندن موی را.(از اقرب الموارد). || گائیدن.(منتهی الارب)(آنندراج). جماع کردن.(ناظم الاطباء).

مغد. [م َ غ َ / م َ](ع مص) فربه و پرگوشت شدن بدن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

مغد. [م ُ غ ِ د د](ع ص) اشتر طاعون زده.(مهذب الاسماء). شتر طاعون زده.(منتهی الارب)(آنندراج). شتر غده برآورده ٔ طاعون زده.(ناظم الاطباء). شتر غده دار.(ازاقرب الموارد). || خشمناک.(منتهی الارب)(آنندراج). مرد خشمناک.(ناظم الاطباء). باد کرده از خشم که گویی شتری غده برآورده.(از اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ (اسم) زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف } لفاح البری { و } یبروح الصنم ‎{ آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف } تفاح البری { است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر