معنی معلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](اِخ) رجوع ابوالیمان معلی بن راشد شود.

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](اِخ) ابن منصور رازی مکنی به ابویعلی از فقهای حنفی است. وی فقه و اصول و کتب ابویوسف یعقوب بن ابراهیم شاگرد ابوحنیفه را روایت کرده است. وفات او به بغداد در سال 211 هَ. ق. اتفاق افتاد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از رجال حدیث و از مصنفین آن و ثقه بود.(ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1058).

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](ع ص) بلند.(آنندراج). بلندکرده و برافراشته. بلند و رفیع. معلا.(ناظم الاطباء). و رجوع به معلا شود. || بزرگ.(آنندراج).بزرگ و بزرگ کرده.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب). بزرگ قدر: کربلای معلی. ||(اِ) هفتم از تیر قمار.(منتهی الارب)(آنندراج). تیر هفتم قمار.(مهذب الاسماء). نام تیر هفتم از تیرهای قمار.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). تیر قمار که حصه ٔ صاحبش از همه زائد است.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): او در میان ایشان همچو تیر معلی است در میان تیرهای قمار و همچو بالهای پیشین، در میان بالهای مرغان.(تاریخ قم ص 9). || پای افشار جولاهه.(مهذب الاسماء). || نزد بلغا آن است که در تمام بیت سر کلمات را حرفی معین بیاورند اگرچه در بعضی منشآت چندگان کلمات کسی را بر این نوع افتاده باشد چون شاعر را قصد صنعت نبود گویی که نگفته است و دلیل بر عدم قصد که در همه ٔ بیت نیاورده است. مثال: شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی. و این صنعت از مخترعات صاحب جامع الصنایع است.(از کشاف اصطلاحات الفنون).

معلی. [م ُ](ع ص) بلندگرداننده و افرازنده.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || بر بلندی برآینده.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). و رجوع به اِعلاء شود.

معلی. [م ُ لا](ع مص) مصدر میمی است به معنی علو. ج، معالی.(غیاث، ذیل معالی)(آنندراج).

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](اِخ) رجوع به ابوالحسن معلی بن زیاد الفردوسی شود.

معلی. [م ُع َل ْ لا](اِخ) رجوع به ابوالحسن معلی بن فضل شود.

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](اِخ) رجوع به ابوالهیثم معلی بن اسد شود.

معلی. [م ُ ع َل ْ لی](ع ص) بلندکننده و افرازنده.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به تعلیه شود. || آنکه به جانب راست ناقه و گوسپند به دوشیدن آید.(منتهی الارب)(آنندراج). آنکه از جانب راست، گوسپند و ماده شتر را بدوشد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](اِخ) رجوع به ابوعبداﷲ معلی بن سلام دمشقی شود.

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](اِخ) رجوع به ابویعلی معلی بن منصور شود.

معلی. [م ُع َل ْ لا](اِخ) رجوع به ابویعلی معلی بن مهدی شود.

معلی. [م ُ ع َل ْ لا](اِخ) ابن خُنَیْس بزاز کوفی از اصحاب امام جعفر صادق(ع) است. علمای رجال شیعه را در باب او اختلاف است. چنانکه بعضی او را موثق ندانسته اند و یا قدح کرده اند. لیکن شیخ طوسی در کتاب غیبت او را از ممدوحان شمرده است، و از ابوبصیر روایت کرده اند که چون داودبن علی، معلی را کشت و به دار کشید، کار او بر حضرت سخت بزرگ آمد و گفت معلی به بهشت داخل گردید. اعمال عید نوروز را او از حضرت صادق روایت کرده است. و رجوع به اخبار معرفه الرجال و قاموس الرجال شود.

فرهنگ معین

(اِمف.) برافراشته، بلند شده، (ص.) بلند، رفیع. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

معلا

فرهنگ فارسی هوشیار

بلند، رفیع، برافراشته

فرهنگ فارسی آزاد

مُعَلّی، بلندگردیده، بلند و بزرگ شده، دارای مقام عالی، عنوان گذاشته شده (کتاب)، (اسم مفعول از تَعلِیَه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری