معنی معلوم گردیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

معلوم گردیدن. [م َ گ َ دی دَ](مص مرکب) آشکار شدن. واضح شدن. دانسته شدن:
فردا معلوم تو گردد که کیست
نزد خدای از من و تو بر ضلال.
ناصرخسرو.
و اجتهاد تو در کارها و رای آنچه در امکان آید علما و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد.(کلیله و دمنه).
نپرسیدش چه می سازی چو دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد.
(گلستان).
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم.(گلستان).
هرکه معلومش نمی گردد که زاهد را که کشت
گو سر انگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش.
سعدی.
و رجوع به معلوم شدن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) معلوم شدن: معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر