معنی معصومی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

معصومی. [م َ](حامص) بیگناهی و عصمت.(ناظم الاطباء). معصوم بودن:
حجت معصومی مریم بس است
عیسی یک روزه گه امتحان.
خاقانی.

معصومی. [م َ](اِخ) از ایلهای کرمان و بلوچستان و مرکب از 30 خانوار است.(جغرافیای سیاسی کیهان ص 93).

معصومی. [م َ](اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن احمد از شاگردان معروف ابن سیناست. ابوعلی رساله العشق خود را به اسم این شاگرد و به خواهش او نوشت. وفات او را بعضی در ری دانسته و گفته اند به حکم سلطان محمود کشته شد و این واقعه در صورت صحت می بایست مقارن فتح ری به دست محمود و قتل عام حکما و ائمه ٔ معتزله در آن شهر رخ داده باشد یعنی سال 420 هَ. ق.و در این صورت او مدتی پیش از فوت ابوعلی(428 هَ. ق.) درگذشته است. از تألیفات مهم او یکی «کتاب المفارقات و اعداد العقول و الافلاک و ترتیب المبدعات » یا «رساله فی اثبات المفارقات » است که در قرن پنجم و ششم شهرت و اهمیت بسیار داشت. و نیز رد اعتراضات ابوریجان را بر جوابهای ابوعلی به وی نسبت داده اند.(تاریخ ادبیات صفا چ 2 ج 1 ص 321). و رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 95 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 570 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا صص 291-292 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

در تازی نیامده بیگناهی بی آلایشی معصوم بودن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر