معنی معدوم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

معدوم. [م َ](ع ص) آنکه موجود نبود.(منتهی الارب)(آنندراج). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد.(ناظم الاطباء). خلاف موجود.(از اقرب الموارد). نیست. نیسته. نچیز. نابود. نابوده. نیست شده. نابودشده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
همه هریک به خود ممکن بدو موجود و ناممکن
همه هریک به خود پیدا بدو معدوم و ناپیدا.
ناصرخسرو.
دشمنت را که جانش معدوم است
حال بد جز به کالبد مرساد.
خاقانی.
مریم طاهره را... و انجیل معظم را به حضرت علیا... شفیع می آورد که یاد بنده ٔ سیماب دل بعدالیوم سیماب وار از میان انگشت فرماید فروگذاشتن و او را معدوم پنداشتن.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 84). اخبار عدل نوشروانی در حذای آن مکتوم بود و آثار عقل فریدونی در ازای آن معدوم نمود.(جهانگشای جوینی ج 1 ص 2).
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود ومعدوم.
سعدی.
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می زنم آسوده و عمری به سر آرم.
سعدی.
- معدوم الذات، هستی نابودشده. که هستی خود را از دست داده: به مایه ٔ هزار عتاب، سایه ٔ یک محبت معدوم الذات نگردد.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 205). القصه بعد از چهل شبانه روز بیماری که این ضعیف به سایه ٔ معدوم الذات و نقطه ٔ موهوم الصفات ماننده شده بود... جهد آن کرد که این کالبد خاکی را به حدود آذربیجان بازرساند.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285).
- معدوم العوض، مفقودالبدل.(مجموعه ٔ مترادفات). بی بدیل. بیمانند: اما بای حال بهتر از آن است که نقد زندگانی که مفقودالبدل و معدوم العوض است صرف تحصیل سایر علوم که فی الحقیقت از اسباب تحصیل علم اخلاقند نمایند.(مجموعه ٔ مترادفات ص 340).
- معدوم بودن، نیست بودن و نابود بودن.(ناظم الاطباء).
- معدوم شدن، نیست شدن و ناپدید گشتن.(ناظم الاطباء):
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا.
عبدالواسع جبلی.
کس نیاید به زیر سایه ٔ بوم
ورهمای از جهان شود معدوم.
سعدی.
- معدوم کردن، نیست کردن. نابود کردن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
||(اصطلاح فلسفی) چیزی است که در عالم خارج تقرر و وجود ندارد و در اعدام امتیازی نیست و امتیاز آنها به ملکات آنهاست و آنچه معدوم شود بازگشت نکند.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- معدوم شی ٔ، نیست هست نما و در شاهد زیر این تعبیر مبتنی است بر عقیده ٔ اکثر معتزله که اطلاق «شی ٔ» بر «معدوم ممکن » جایز می شمارند، برخلاف حکما و متکلمین اشعری مذهب که اطلاق «شی ٔ» بر معدوم ممکن روا نمی دانند.(فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر):
شمس تبریزی بیا در من نگر
تا ببینی مر مرا معدوم شی ٔ.
مولوی(کلیات شمس چ فروزانفر).
- معدوم صرف، معدوم محض. معدوم مطلق.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- معدوم مطلق، آنچه که به هیچوجه ثبوتی ندارد نه ذهناً و نه خارجاً ولی ذهن می تواند که تصویری از معدوم مطلق در خود حاضر کندو احکام سلبی بر آن حمل نماید.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- معدوم ممکن، معدومی که ممکن الوجود است در مقابل ممتنعات. هر ممکن الوجودی نظر به ذاتش لیس است و نظر به انتسابش به علت، موجود است. از این جهت است که گویند معدوم ممکن قبل از وجودش جائزالوجود است زیرا اگر جائزالوجود نباشد ممتنعالوجود باشد.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
|| درویش و نیازمند.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || هو یکسب المعدوم، یعنی او بختور است که می رسد چیزی را که دیگران محروم اند از آن.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(مَ [ع.] (اِمف.) نیست شده، نیست و نابود.

فرهنگ عمید

نیست‌شده، نیست‌و‌نابود،
گم‌شده،

حل جدول

نیست، نابود، فانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

زایل، فانی، فنا، محو، نابود، نیست، هلاک،
(متضاد) هست، نابودگشته،
(متضاد) موجود

فرهنگ فارسی هوشیار

نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد

فرهنگ فارسی آزاد

مَعدُوم، غیر موجود، نیست و نابود، مفقود،

پیشنهادات کاربران

نیست

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر