معنی مطهر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مطهر. [م ُ طَهَْ هََ](اِخ) ابن محمد الحسنی جرموزی. رجوع به جرموزی و اعلام زرکلی ج 3 ص 1048 شود.

مطهر. [م ُ طَهَْ هََ](اِخ) ابن محمدالزیدی ملقب به «المتوکل علی اﷲ». رجوع به متوکل علی اﷲ شود.

مطهر. [م ُ طَهَْ هََ](ع ص) پاک کرده شده.(آنندراج). پاک و پاکیزه.(ناظم الاطباء). پاکیزه. پاک. نمازی کرده. نمازی شده. پاک گشته. مقدس. منزه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ز رحمت مصور ز حکمت مقدر
به نسبت مطهر به عصمت مشهر.
ناصرخسرو.
دریای محیط است در این خاک معانی
هم در گرانمایه و هم آب مطهر.
ناصرخسرو.
مطهر گشتن نفس تو آن است
که داند کز تو ناید جز مطهر.
ناصرخسرو.
منم بر زبان و دل خویش ایمن
ز زلت مصفا ز شبهت مطهر.
عمعق بخاری.
وصفش مطهر است چو قرآن که خواندنش
بر پاک تن حلال بود بر جنب حرام.
خاقانی.
سنگ تهمت نگر که دست یهود
بر مسیح مطهر اندازد.
خاقانی.
گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست
باد بهشت زاده ز خاک مطهرش.
خاقانی.

مطهر. [م ُ طَهَْ هَِ](ع ص) پاک و پاک کننده. و رجوع به طهور شود.

مطهر. [م َ هََ](ع اِ) جای طهارت.(آنندراج). جای تطهیر. و مکان پاک کردن.(ناظم الاطباء). || نزد بعضی از فرق نصاری جائی است که نفس بعد از مرگ در آن پاک شود به عذابی مانند عذاب جهنم جز آنکه این عذاب برخلاف عذاب جهنم که ابدی است متناهی خواهد بود.(از محیطالمحیط).

مطهر. [م ِ هََ](ع اِ) آلتی برای پاک کردن و تطهیر نمودن.(ناظم الاطباء).

مطهر. [م ُ طَهَْ هََ](اِخ) قریه ای است از توابع ساری در طبرستان و منسوب بدانجا است ابواسحاق ابراهیم بن محمدبن موسی بن هارون بن فضل بن زیدسروی مطهری. وی مردی فقیه بود.(از معجم البلدان).

مطهر. [م ُ طَهَْ هََ](اِخ) ابن عبداﷲ مکنی به ابوالقاسم وزیر عضدالدوله ٔ دیلمی و ازنویسندگان حاذق و نیکو سیرت و پسندیده صورت و بلندهمت و بزرگ نفس و قوانین ریاست و اعمال نیک دانست. به عضدالدوله پیوست و بخدمت او موسوم شد. و رجوع به تجارب السلف ص 241 و ذیل ص 444 شد الازار چ قزوینی شود.

مطهر. [م ُ طَهَْ هََ](اِخ) محمدبن یحیی بن احمد ملقب به فخرالدین، از ائمه ٔ زیدیه ٔ یمن است. بعد از وفات پدرش در جبل صنعاء با او بیعت کردند. کار او بالا گرفت و قسمت وسیعی از یمن را مالک شد. آنگاه ترکها با او جنگهای طویل کردند. پس بااو از در مصالحه وارد شدند و آنچه برای او باقی ماند، صعده و کوکبان و توابع آنها بود تا اینکه در سنه ٔ980 هَ.ق. وفات یافت.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1001).

فرهنگ معین

(اِمف.) تطهیر شده، پاک شده، (ص.) پاک، پاکیزه. [خوانش: (مُ طَ هَّ) [ع.]]

(مُ طَ هِّ) [ع.] (اِفا.) تطهیرکننده، پاک کننده.

فرهنگ عمید

پاک‌شده، پاک و پاکیزه،

پاک‌کننده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاک، پاکیزه، زکی، طاهر، منقح، تطهیرشده، پاک‌شده،
(متضاد) ناپاک

فرهنگ فارسی هوشیار

پاک کرده شده، پاکیزه، مقدس

فرهنگ فارسی آزاد

مُطَهَّر، تطهیر شده، پاک و پاکیزه، علاج گردیده، ختنه شده،

مُطَهِّر، پاک کننده، طاهر کننده، برطرف کننده عوامل عفونت یا مرض..،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری