معنی مضمار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مضمار. [م ِ](ع اِ) جای ریاضت دادن اسب.(منتهی الارب)(آنندراج). میدان اسب دوانی و جای ریاضت دادن اسب.(ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که مضمار صیغه ٔ اسم است از ضَمر و ضمر در لغت به معنی لاغری است و معمول عربان چنان است که اول اسبان را فربه کنند و بعد بتدریج می گردانند پس عرق از بدن اسبان جاری میشود و قدری از این ریاضت لاغر میشوند و بدین مناسبت مضمار میدان را گویند که اسبان را دوانند.(آنندراج). جای تاختن اسب. تاختگاه. اسپریس. میدان اسب تاختن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
لاف از درت اسلام را فال از برت اجرام را
تا ابلق ایام را از چرخ مضمار آمده.
خاقانی.
بل مَرا این مِراست با قدما
که مجلی منم در این مضمار.
خاقانی.
سوار فکرت در مضمار ضمیر جولانی کرد.(جوامع الحکایات ص 26). || میدان.(مهذب الاسماء). میدان جنگ.(ناظم الاطباء): چشم اقبال پشت نصرت در مضمار فتح مشاهده نکرده است.(سندبادنامه ص 16). || مدت ریاضت دادن اسب. || غایت اسب در سباق.(منتهی الارب)(آنندراج). || در واژه های نو فرهنگستان ایران «چاک نای » مضمار معنی شده و معادل فرنگی آن هم آمده است. و صحیح «مزمار» است.

فرهنگ عمید

میدان،
[مجاز] عرصه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پهنه، عرصه، میدان

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ اسپریس میدانی اسپدوانی، اسپرس کشک پایانی اسپدوانی (اسم) جای ریاضت و تمرین دادن اسب میدان اسب دوانی: سوار فکرت در مضمار ضمیر جولانی کرد، آخرین نقطه ای که اسب در مسابقه باید بدان برسد.

فرهنگ فارسی آزاد

مِضمار، میدان اسب دوانی، میدان مسابقات، به کنایه و تشبیه میدان عمل و اقدام مثل مضمار طبّ، مضمارخدمت، مضمار تبلیغ، مضمار سیاست و غیره (جمع: مَضامِیر)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر