معنی مضاض در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مضاض. [م ُ](ع ص، اِ) بی آمیغ و ناب.(منتهی الارب)(آنندراج).خالص. یقال: فلان من مضاض القوم، ای خالصهم.(از تاج العروس)(از محیطالمحیط)(از اقرب الموارد). خالص وبی آمیغ.(ناظم الاطباء). || نام درختی است.(منتهی الارب)(آنندراج)(از محیطالمحیط)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). || آب شور که خوردن و به کار بردن نتوانند.(منتهی الارب)(از تاج العروس)(از اقرب الموارد)(آنندراج). آبی که از شوری، خوردن و به کار بردن نتوانند.(ناظم الاطباء). || نام علتی است که به چشم عارض می گردد.(از اقرب الموارد)(از المنجد). نام علتی است که در چشم و جز آن عارض گردد.(از معجم متن اللغه)(از تاج العروس).

مضاض. [م َ](ع ص) سوزنده. قال العجاج: بعد طول السفر المضاض.(از اقرب الموارد). احتراق. رؤبه گوید: قد ذاق کحالاً من المضاض.(تاج العروس ج 5 ص 87).

فرهنگ فارسی هوشیار

سوختن آتش گرفتن سوزش ‎ آب شور، دردچشم سوزش چشم، شمشاد برگ پهن از گیاهان درخت شمشاد، ناب

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر